×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

...دانستی های ازدواج (موقت و دایم) و

http:gohardasht.come-social-watching?socialname=39

خوندن اين مطلب رو بهتون پيشنهاد ميكنم

درکتاب کیفرکردارجلد دوم خوندم:رابعه عدویه می گوید:دوستی داشتم که جوان بسیارزیبا وقشنگ ودلفریبی بود.
براثرجوانی و زیبایی جوانان و دوستان بزه کارش او را بطرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بی بند و باروشیاد شد.
بیشترکارش به دنبال خانم رفتن وتورکردن دختران معصوم بود وعجیب فردهرزه وگناهکاری شده بود که همه ازدستش
ناراحت بودند یکروزکه برای دیدن او به خانه اش رفتم ناگهان او را دیدم که درسجاده عبادتش ایستاده نمازمی خواند و
غرق درزهد وتقوی وورع وعبادت ونمازوطاعت است عجب نمازبا حال وبا خضوع وخشوع وگریان ونالانی بود از
حالش متعجب وحیران شدم! با خود گفتم:آن حال گناه ومعصیت چه بود؟! واین حال عبادت وطاعت وگریه چیست؟!
چطورشده که عتبت بن علام عوض شده؟!صبرکردم تا نمازش را تمام کرد بعد گفتم :ابن علام خودتی؟! توآن کسی
نبودی که همه اش درهوی وهوس وزن بازی عیش ونوش وغرق درعاصی وگناه وخلاف وعشق وشراب بودی
چطورشده به طرف خدا آمدی؟با خدا آشتی کردی؟وچگونه ازگناهانت برگشتی؟!عتبه گفت:اگریادت باشد من در
اوایل جوانیم خیلی معصیت کار بودم وبه خانمها خیلی علاقه داشتم و دراین کارحریص بودم همانطورکه می دانی
بیش ازهزاران دربصره گرفتارچنگال عشق من بودند ومنهم دراینکاراسراف زیادی داشتم.یکروزکه ازخانه بیرون
آمدم ناگهان چشمم به خانمی افتاد که جزچشمهایش چیزی پیدا نبود وحجاب کاملی داشت.شیطان مرا وسوسه کرد و
گویا ازقلبم آتشی برافروخته شد دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمی داد و هرچه با اوصحبت میکردم
اعتنایی به من نمی کرد نزدیکش رفتم وگفتم:وای برتومرا نمی شناسی ؟!من عتبه هستم که اکثرزنهای بصره عاشق
ودلباخته من هستند با توحرف میزنم به من بی اعتنایی می کنی؟گفت ازمن چه می خواهی؟گفتم مرا مهمانی کن گفت:
ای مرد من که درحجاب وپرده کاملم توچطورمرا دوست داری ونسبت به من اظهارعلاقه میکنی؟گفتم:من همان دو
چشمهای قشنگ وزیبای تورا دوست دارم که مرا فریب داده گفت:راست گفتی من ازآنها غافل بودم اگرازمن دست بر
نمی داری بیا تا حاجت تو را برآورده کنم.سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم.داخل خانه شد
منهم داخل شدم وقتی که داخل منزلش شدم دیدم چیزی درمنزلش نیست گفتم:مگردرخانه اسباب واثاثیه نداری؟ گفت:
اسباب واثاثیه این خانه را انتقال داده ایم.گفتم کجا؟گفت مگرقرآن نخوانده ای که خداوند می فرماید:این سرای دائمی و
باعظمت را فقط به افرادی اختصاص می دهیم که درنظرندارند درزمین برتری جوئی وفساد نمایند وعاقبت نیک برای
افراد نیک وپرهیزگارخواهد بود بله ما هرچه داشتیم برای آخرت جاوید فرستادیم دنیا باقی ماندنی نیست اکنون ای مرد
بیا وازاین کاردرگذروحذر کن ازاینکه بهشت همیشگی را به دنیای فانی بفروشی وحوران را به زنان گفتم:ازاین پرهیزگاری
درگذرو حاجت مرا روا کن خیلی مرا نصیحت کرد دید فایده ای ندارد گفت:حال که ازاین کارنمی گذری آیا ناگزیرو ناچارم
نیازتو را برآورم ؟!گفتم:آری دیدم رفت دراتاق و مرا به آن حال گذاشت مشاهده کردم پیرزنی درآن اتاق نشسته است آن دختر
صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم آب آوردند و او وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همینطوردرفکربودم که
اینجا کجاست واینها که هستند و چرا تا حال طول کشید که ناگهان فریاد آن دختررا شنیدم که گفت یک مقدار پنبه و طبقی برایم
بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد.بعد ازچند دقیقه ناگهان دیدم پیرزن فریادی زد وگفت: انالله واناالیه راجعون ولاحول ولاقوۀ
الابالله العلی العظیم من وحشت زده پریدم ودیدم آن دخترجفت چشمهایش را با کارد درآورده و روی پنبه و داخل طبق گذاشت
وقتی آن پیرزن آن طبق را به سوی من آورد دیدم چشمها با پیه آن هنوزدرحرکت بود پیرزن که ناراحت شده ورنگ ازصورتش
پریده بودگفت:آنچه را که عاشق بودی ودوست داشتی بگیرخدا آنها را برایت مبارک نکند تو ما راحیران کردی خدا توراحیران کند.
طبق را جلوی من گذاشت من که وحشت کرده بودم نمی توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود این چه کاری بود که آن دختر
انجام داد پیرزن با حالت گریه گفت:ما ده نفرزن بودیم که درخانه اعتکاف کرده بودیم و بیرون نمی رفتیم و خرید این خانه را این
دخترمی کرد وبرای ما چیزی می آورد ولی تو ما را سرگردان و افسرده کردی خوب شد؟ این چشمهائی که تو به آنها علاقه مند
شده بودی،بگیرهمینکه سخن پیرزن را شنیدم از فرط ناراحتی بیهوش شدم.وقتیکه به هوش آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم بر
گذشته هایم تاسف خوردم گفتم:وای به حال من یک عمردارم گناه می کنم هیچ ناراحت نبودم ولی این دختربا اینکارخود مرا ادب
کرد به منزل رفتم وتا چهل روزدر خانه مریض شدم رفتاروکرداروکارآن دخترعجیب درمن اثرکرده بود واین سبب شد که من از
کارخودم پشیمان و نادم گردم و توبه نمایم . 
 
                                        یا رب به در تو روســیاه آمده ام           بر درگه تو به اشک و آه آمده ام
                                        اذنم  بده  راهم  بده  ای خـالق من         افکنده سر و غرق گناه آمده ام
                                        عمرم به گناه ومعصیت شد سپری         با بار گنه حضور شاه آمده ام
                                        گم کرده ره و منزل پرخوف وخطر       طی کرده بسوی شاهراه آمده ام
                                        یارب تو کریمی و رحیمی و عطوف      بــا عــذر و اشــتـبـاه آمــده ام
                                        غــفــار توئی صــمـد توئی بـنـده منم       محتاجم و با حال تباه آمــده ام
                                        با بـیـم و امـیـد و حـالـت اســتــغــفـار      با چشم تر و نامه سیاه آمده ام
                                        یـا  رب تــو بــده بـــرات آزادی مـن       درمـانده مـنم بهر پـنـاه آمـــده ام
                                        من معترفم به جرم و عصیان و گـناه      در بـارگـهت چو پرِّ کاه آمده ام
                                        دریای کــرم توئی و مـن ذره خــاک       با لطف تواینگونه به راه آمده ام
                                        دسـت مـن افـتـاده نـالان  تـو بـگـیـر       چون یوسفم و ز قعر چاه آمده ام
                                        یا رب به مـحـمـد و عـلـی و زهـرا        پهـلوی شکـسته را گواه آمـده ام
                                        حقّ حـسـن و حسـیـن و اولاد حسین       نـومـید مکن که روسیاه آمده ام
                                        بـر نــامــه اعـمـال مـحـبـت نـظـری        بر عمر گذشته عذرخواه آمده ام

پنجشنبه 25 اردیبهشت 1387 - 2:08:42 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم